مهدیسمهدیس، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات مهدیسم

چند تا عکس از مهدیس جونم

دختر نازم زیاد وقت نکردم ازت عکسهای مختلف بگیرم چون مامانی بخیه هام عفونت کرده بود  و مدام دکتر و تزریقات بودم شما هم که مقداری زردیت بالا رفته بود و یک روز در میان میرفتیم آزمایشگاه و از پاهای کوچولوت خون میگرفتند که خدا رو شکر دیروز آخرین آزمایشت بود که به حد نرمال رسید. ...
4 فروردين 1392

هورا مهدیس مامان 1 ماهه شد

سلام دخمل نازم مبارکه مامانی که 1 ماهه شدی الان که دارم مینویسم تو بغلمی و دل درد داری و بیقراری منم برای فردا کلی مهمون دارم و کلی کار و از صبح تا حالا با شما سرگرمم البته خاله مریم الان میرسه تا کمکم کنه . مامانی یک ماه پیش تو این لحظه تو اتاق قبل از زایمان بودم و پر از استرس و در انتظار خانم دکتر و حالا شما گل نازم تو بغلم هستی هر چقدر خدا رو شکر کنم باز هم کمه . وقتی به یک ماه پیش فکر میکنم دلم به حال خودم میسوزه ولی دیدن تو لمس تو شیر دادن به تو و همه چیز که به تو خلاصه میشه خستگی رو از تن من بیرون میکنه . عاشقتم گلم . ازت عکس گرفتم که سر فرصت میام میذارمشون الان خیلی کار دارم بوس بوس . این عکس ١ ماهگی گلمه ...
4 فروردين 1392

40 روزگی گلم

سلام ناز گل مامان امروز 40 روز از دنیا اومدنت میگذره و زندگی ما رو شیرینتر کردی نازم وقتی باهات حرف میزنیم و شما سرحال باشی برامون میخندی و ما کلی ذوق میکنیم اتاقتون رو خیلی دوست داری و به نقاشیهای روی دیوار و عروسکها نگاه میکنی دیروز مامانی برات غسل چهل روزگیت رو انجام داد. امروز برای اولین بار دوتایی با هم با ماشین رفتیم بیرون دختر خوبی بودی و مامان رو اذیت نکردی و من با آرامش رانندگی کردم.دختر گلم با اومدنت زندگیمون رنگ و بوی دیگه ای گرفته و شادتر شده شبها بیدارم تا ساعت 2 تا شما بخوابی صبح ها از ساعت 6 یا 7 بیداری تا 11 و دوست داری که کسی باهات حرف بزنه و شما گوش بدی خیلی بلایی مامانی عاشقتم .   ...
4 فروردين 1392

اولین بهارت مبارک گل زمستانی من

سلام دختر قشنگم اولین بهار زندگیت مبارک باشه امیدوارم هر سال بهارت زیباتر از سال گذشته باشه و شادتر باشی امسال با وجود شما بهار ما رنگ و بوی دیگه ای گرفته و خدا رو از این بابت شاکریم.روز سال تحویل 30 اسفند از ساعت 8 صبح بیدار شده بودی و شب ساعت 3 خوابیدی و طی روز بیدار بودی و جمعا دو ساعت خوابیدی و حسابی خسته بودی و بیخواب تا بالاخره خوابیدی   ...
4 فروردين 1392

2 ماهگی

سلام خانومی خوشگل مامان 2 ماه از زمینی شدنت گذشت فرشته کوچولوی مامان تولد 2 ماهگیت مبارک 2 روز دیگه باید بریم برات واکسن بزنیم میدونم خیلی دردت میگیره ولی برای سلامتیت لازمه مامانی این روزها خیلی شیرین شدی و مدام برامون میخندی جدیدا هم برامون شکلک در میاری البته بیشتر برای محدثه انجام میدی بینی کوچولوت رو میبری بالا و چشمات رو ریز میکنی بعدش هم میخندی و ما کلی لذت میبریم جیگرتو عکسهای روز تولد 2 ماهگیت       ...
4 فروردين 1392

خاطره روز زایمان

شب دوشنبه تا صبح بیدار بودم و بعد از نماز و دعا برای کسانی که التماس دعا داشتن کمی استراحت کردم و بعد بابایی و محدثه رو بیدار کردم تا بریم خونه مامانی و راه افتادیم . بعد از صرف صبحانه بقیه آماده شدیم تا بریم بیمارستان خاله مریم ما رو از زیر قران رد کرد و من بعد از کلی بغل کردن محدثه و گریه و دلتنگی به همراه بابا و مامانی راهی بیمارستان شدیم کل راه رو استرس داشتم تا رسیدیم بیمارستان و پذیرش شدم و کارهای مربوط به قبل عمل انجام شد منم که حسابی گرسنه بودم و فشارم افت کرده بود قرار بود ساعت ١٢ برم اتاق عمل که دکترم دیر کرد و من تا ساعت ٣ منتظر و نگران و البته گرسنه بودم تا ١٠ دقیقه به ٣ بود که رفتم اتاق عمل و دکتر بیهوشی میخواست اسپاینال کنه که...
12 بهمن 1391