مهدیسمهدیس، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

خاطرات مهدیسم

آخرین پست بارداری

مامانم گلم عزیزم این آخرین نوشته های دوران بارداریمه فردا دیگه به امید خدا پیشمی خیلی دلم برای اون لحظه تنگه. این آخرین روزیه که دو تا قلب تو بدن من دارن میتپند دیگه خانمی شدی برای خودت رشدت رو کردی و دیگه احتیاجی به بدن من نداری و میتونی زندگیت رو ادامه بدی عشق من 9 ماه تموم شریک غم و شادی مامان بودی باهات درددل میکردم با هم میخندیدیم و با هم گریه میکردیم چه سختیهایی کشیدم که همه شیرین بود برام و دیگه تموم شد دیگه از دلم میای بیرون دیگه فقط مال خود من تنها نیستی دلم برای اون لگد زدنهات تنگ میشه برای تکونهات تنگ میشه برای اینکه همنفس مامانی باشی ولی خدا رو شکر که این دوران به سلامت سپری شد امشب آخرین شبیه که تو وجود منی دلم برای همه چی تنگ ...
12 بهمن 1391

فرشته من زمینی شدنت مبارک

سلام مهدیس جونم روز دوم بهمن 1391 ساعت 3:15 دقیقه ظهر با وزن 3 کیلوگرم و قد 48 سانتی متر در بیمارستان رسالت تهران با دستان مهربون سرکار خانم دکتر معصومه ظفری قدمهای نازش رو تو این دنیا گذاشت و دنیای مامان و بابا و خواهر عزیزش رو زیباتر کرد و من هر لحظه خدا رو برای این نعمت بزرگش شکر میکنم  ...
11 بهمن 1391

اولین حمام دختر نازم

مهدیس جون دیشب برای اولین بار خودم حمومت کردم مامانی خیلی مزه داد من و شما و محدثه جون با هم رفتیم حمام و یه اتفاق جالب  افتاد گرسنه بودی و من گذاشتمت زیر سینم تا شیر بخوری بعد شما سرت رو بلند کردی و یه نگاه عمیق که پر از محبت بود رو نثار مامانی کردی و بعد خیلی آروم سرت رو گذاشتی روی سینه من اون لحظه زیبا رو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم و من تو اون لحظه هر کسی رو که  تو خونه بود صدا کردم تا این صحنه زیبا رو ببینند . و من دلم رو خوش کردم که خسته شدی و یه شب خوب و راحت رو پیش بینی میکردم که خیالی بیش نبود و شما بعد از نیم ساعت سرحال بیدار شدی و تا 5 صبح بیدار بودی و با چشمای نازت نگاهم میکردی مامانی عاشق اون نگاه کردناتم . راستی امروز...
8 بهمن 1391

هفته 39

سلام دختر نازم  به سلامتی هفته رو با هم گذروندیم . هنوز باورم  نمیشه که فردا میبینمت نمیدونم چرا مدام تو فکرم و گریه میکنم و فکرای بدی میاد تو سرم البته خیلی ذوق دیدنت رو دارم ها و خیلی تصورات شیرینی ازت تو ذهن دارم و از تک تکشون لذت میبرم ولی مامانی واقعا نمیدونم چرا اینطور شدم . از سه شنبه تا حالا دردهای خیلی بدی اومده سراغم بعضی هاش واقعا نفسم رو میبره دکتر میگفت وارد دردهای زایمانی شدی و خیلی حواست باشه و آماده باش تا ببینیم چی میشه. دخترم تو کلوپ مامانای بهمن ماه سال 91 شرکت میکنم باورت نمیشه تو این روزا هی نینی های جدید متولد میشن و یه حس خاصی بهم دست میده برای دیروز 3 تا زایمان داشتن و امروز 2 تا برای فردا هم انش...
1 بهمن 1391

هفته 38

سلام مهدیسم به سلامتی       رو با هم سپری کردیم همنفسم بودی مامانی فقط یک هفته تا دیدارمون باقی مونده دلشوره عجیبی دارم هم کل وجودم رو ترس و استرس فرا گرفته و هم دارم لحظه شماری میکنم برای دیدن روی ماهت و هم از اینکه از دل مامانی در میای ناراحتم چون الان کل وجودت فقط فقط مال مامانه ولی بعد مجبورم با دیگران تقسیمت کنم و تو روز به روز بزرگ و بزرگتر میشی مامانی و به نسبت حالا خیلی ازم دور میشی و من از این بابت خیلی غصه دارم والبته این یه حس مادرانست دیگه نمیشه کاریش کرد تو شاد باشی گلم زندگیم شاده . انشاالله که سلامت دنیا میای عشق من پس به امید دیدار ...
24 دی 1391

37 هفته

سلام عشق من    هفته از با هم بودنمون میگذره حس عجیبی دارم مامانی اگر با وقتی که خانم دکتر داده به دنیا بیای 15 روز دیگه بغلمی تمام شرایط با هم بودنمون رو مهیا کردم کارهام رو کردم خونه تمیز و مرتبه اتاقتون آمادست و خیلی کارهای دیگه امروز هم رفتم برای تالار مامانینا لباس خریدم خلاصه آماده ام تا بدنیا بیای دیشب علایم اومدنت رو داشتم خیلی ترسیده بودم و تا صبح فکر میکردم هر لحظه آماده دنیا اومدن باشی ولی خدا رو شکر اتفاقی نیفتاد فردا هم نوبت دکتر دارم و منتظر شنیدن صدای قلب مهربونتم.         ...
17 دی 1391

تولد تولد خواهرمه

    سلام سلام  صد تا سلام تولده تولد تولد خواهر گلمه  محدثه   جونم   امروز خیلی روز عزیزیه برای مامان و بابام منم از ته دل خوشحالم اگه بیرون دل مامانی بودم     یه بوس حسابی از لپش میکردم و صد البته کیکش رو خراب میکردم حالا انشاالله سال دیگه این کارها رو میکنم            محدثه جونم تولدت مبارک    ...
16 دی 1391

سونو وزن گیری

 سلام مهدیسم عسلم خوبی  دیروز به همراه بابایی و محدثه رفتیم سونوگرافی بعد از تقریبا یک ساعت ونیم و کلی خستگی بالاخره نوبتم شد و رفتم داخل ولی خانم دکتر سونو اجازه ندادند که اونا بیان داخل گوشی بابا رو هم آماده کرده بودیم که صدای قلب نازت رو ضبط کنیم و فیلمت رو برداریم ولی باز هم اجازه نداد خیلی بیذوق بود و من رو از داشتن صدا و فیلمت محروم کرد حالا نمیدونم تا بدنیا اومدنت باز هم سونو میرم یا نه ولی دکترم میگفت سونو آخرته . خلاصه خانم دکتر اینقدر بداخلاق بود که فکر میکردم اصلا نشونت نده به من ولی در آخر کارش مانیتور رو برگردوند سمت من و تک تک اعضای بدنت رو نشونم داد باورم نمیشد کلی مو داشتی دکتر خودش خندش گرفته ب...
12 دی 1391