مهدیسمهدیس، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات مهدیسم

ماه گرفتگی

سلام به روی ماه دختر نازم امیدوارم خوب باشی گلم. دیروز ماه گرفتگی بود دخترم دوست داشتم از خونه بیرون نرم آخه مامانای حامله نباید به روی گرفته ماه نگاه کنند وگر نه یه لکه تو بدن نینی می افته حالا نمیدونم تا چه حد صحت داره البته از نظر پزشکی این موضوع کاملا رد شده و قابل قبول نیست حالا به خاطر اطمینان دوست نداشتم از خونه برم بیرون تا خدایی نکرده اتفاقی برای شما نیفته ولی خب مجبور بودم محدثه رو ببرم مدرسه و بعد هم کلاس زبان خیلی سعی کردم چشمم به ماه نیفته ولی ساعت 5:45 دقیقه که داشتم بر میگشتم خونه قرص ماه ناخوداگاه تو زاویه دیدم قرار گرفت البته چند بار. امیدوارم که این حرفها خرافات باشه و اتفاقی برای پوست زیبای شما نیفته ولی من کل دیروز ر...
9 آذر 1391

علی اصغر

سلام نازدونه مامان خوبی گلم فردا روز بزرگداشت و همایش علی اصغره و شیرخواران برای بزرگداشت این روز و برای همدردی با دل پر خون رباب مادر علی اصغر  این مراسم روبرگذار میکنن .   وقتی به عمق این فاجعه فکر میکنم دلم آتیش میگیره واقعا چی کشید اون مادر وقتی این صحنه رو دید من حتی نمیتونم تصور کنم که یه تیغ بره تو بدنتون اون وقت اون رباب بیچاره وقتی گلوی پاره 6 ماهش رو دید چه حالی شد ؟ از خدا میخوام و قسمش میدم به اون بندگان پاکی که تو صحرای کربلا بودند به امام حسینش به علی اکبر و ... که همه بچه ها رو برای پدر و مادراشون حفظ کنه برای خانمهایی که بچه دار نمیشن مخصوصا زنموت و میترا دختر عمه من که بچه دار نمیشن خدا ...
2 آذر 1391

29 هفتگی

سلام عسل مامانی   هفته شد که همراه مامانی با غم و شادیم شریک هستی همنفسمی 9 هفته دیگه مونده بیای بغلم وقتی به این فکر میکنم که تا دو ماه دیگه و شاید کمتر همراه مامانی هم از ته دلم خوشحال میشم و لحظه شماری میکنم هم یه غم بزرگی میاد تو دلم . این روزها دیگه دارم بیشتر از قبل سنگینتر میشم و دردهای بیشتری به سراغم میاد و اذیت میشم ولی به خاطر روی ماه تو و اون حس مادری تحملشون میکنم دیگه باید دو هفته یکبار برم دکتر وضعیتمون رو چک کنه میبوسمت عشق من ...
21 آبان 1391

27 هفتگی تربچه

سلام پری نازم تربچه کوچولو به سلامتی وارد هفته شدیم و 11 هفته تا دیدار ما زمان باقیست هنوز بابایی برات اسم انتخاب نکرده خاله مریم میگفت من اسم مهسان رو خیلی دوست دارم بذارید مهسان ولی از اول هم با بابایی قرار گذاشته بودیم بچه دوم رو اون اسمش رو بذاره و من هم به قرارمون احترام میذارم و منتظر میمونم تا انتخاب کنه ولی دوست دارم زودتر بدونم چی میذاره اونم ناقلا نمیگه خیلی بده مگه نه . ...
14 آبان 1391

وسایل خانوم خوشگله

امروز میخوام عکس تعدادی از وسایلت رو بذارم تا یادگاری برات بمونه . دیروز من و بابایی از طرف شما رفتیم برای محدثه هدیه خریدیم تا وقتی بدنیا اومدی انشاالله بهش هدیه بدی قربون دخترای گلم برم عاشقتونم این قنداق فرنگیته عزیزم توش لالا کنی و خواهری رو ببریم مدرسه و بیاریم و مهمونیهای شاد بریم     این هم سرویس خوابته گلم البته گهواره زیبات هم جمع شده تو کارتونه به امید روزی که توش بخوابی و خوابهای رنگی و شیرین ببینی و اینها هم چند تا سرهمی به خوشی بپوشی نازم و لباسهای نخی راحتی لباسهای مهمونی اولی به سلیقه دایی علی و دومی سلیقه محدثه جونه اینهم کلاه زمستونی تا سر خوشگلت سرما نخ...
6 آبان 1391

سونوگرافی

دیروز پنج شنبه صبح به همراه خواهری رفتیم سونو ولی سونوگرافی مجهزی نبود نمیدونستم وگر نه نمیرفتم مانیتور بزرگ نداشت که بتونم ببینمت و خانم دکتر خودش وضعیتت رو بررسی میکرد و البته محدثه زرنگ تونسته بود از مانیتور دکتر ببینه و بعد برام تعریف کرد دکتر میگفت انگشتهای خوشگلت رو روی سرت گذاشته بودی و  محدثه میگفت مثل ایکیوسان فکر میکردی که وقتی تعریف میکرد من و بابا مرده بودیم از خنده و دیگه این که میگفت چرخیدی و سرت در وضعیت پایینی قرار گرفته که نشونه خوبی نبود وزنت هم 820 گرم بود و حسابی داشتی ورجه وورجه میکردی . با بابایی رفتیم امروز باقی وسایلت شامل لحاف و تشک و قنداق فرن...
5 آبان 1391

26 هفتگی خانومی

سلام پرنسس کوچولوم ما به سلامتی و خوشی وارد هفته    شدیم و 12 هفته تا دیدار ما باقی مونده . هفته سختی رو پشت سر گذاشتیم مامانی سرما خوردگی سختی گرفته بودم و مجبور شدم آنتی بیوتیک مصرف کنم  خدا کنه ضرری برای تو نداشته باشه . امروز رفتم تست دیابت و الان خیلی خسته ام 3 بار اینهمه پله رو رفتم پایین و اومدم بالا یک بار دیگه هم باید ساعت 4 برم دنبال محدثه و ببرمش آموزشگاه به امید روزی که باهم بریم دنبال خواهری که ذوق کنه . محدثه یه کار بامزه که میکنه اینه که میاد دست میذاره رو دل من و میگه بیسیم بیسیم از محدی به خواهری از محدی به خواهری - خواهری به گوشی حالت خوبه دوستت دارم و تو یه لگد محکم میزنی کف دستش و اون قهقهه میزنه ...
30 مهر 1391

25 هفتگی خانومی

سلام عشق من مبارکت باشه گل مامان که هفته شده که تو دل مامانی اگر سر وقت بدنیا بیای انشاالله 13 هفته دیگه بیشتر نمونده و مامانی تا اون روز بیتاب و بیقرار منتظرت میمونم . جمعه با بابایی و محدثه رفتیم کلی برات خرید کردیم دیگه چیزهای کمتری مونده تا تهیه کنیم مثل تخت و رختخواب و دو سری لباس سایز صفر و یه کلاه بقیه رو آماده کردیم و البته یک سری وسیله مثل کریر کالسکه روروئک تاب آغوشی رو هم از وسایل خواهرت استفاده میکنیم با عرض پوزش .حسابی سرما خوردم و چون نمیتونم دارو استفاده کنم حالم خیلی بده .   ...
23 مهر 1391

مامانی نگران

سلام پرنسس مامان حالت خوبه گلم . دیروز رفتم دکتر بهم گفت با وجود دردها و انقباضهایی که دارم احتمال زایمان زودرس وجود داره و من خیلی نگرانم . مامانی سعی کن تو دل مامان بمونی گلم میدونم که جات تنگه و تاریکه  ولی به نفع هر دوتامونه که شما حداقل 2 ماه دیگه تو دل مامانی بمونی آخه خطر زیادی برای شما وجود داره اگه زود بیایی که من حتی دوست ندارم بهشون فکر کنم  بابایی هم با شنیدن این موضوع تمام شب رو تو فکر بود بهم نگفت ولی من از چهرش فهمیدم و براش ناراحتم که تمام وقتش رو با دلهره میگذرونه و میترسه برای من و شما اتفاقی بیفته . منم سعی میکنم تا جایی که ممکنه به توصیه های دکتر  عمل کنم  سعی میکنم اواخر این ماه بقیه وسایل مورد ن...
17 مهر 1391