مهدیسمهدیس، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات مهدیسم

هفته 39

سلام دختر نازم  به سلامتی هفته رو با هم گذروندیم . هنوز باورم  نمیشه که فردا میبینمت نمیدونم چرا مدام تو فکرم و گریه میکنم و فکرای بدی میاد تو سرم البته خیلی ذوق دیدنت رو دارم ها و خیلی تصورات شیرینی ازت تو ذهن دارم و از تک تکشون لذت میبرم ولی مامانی واقعا نمیدونم چرا اینطور شدم . از سه شنبه تا حالا دردهای خیلی بدی اومده سراغم بعضی هاش واقعا نفسم رو میبره دکتر میگفت وارد دردهای زایمانی شدی و خیلی حواست باشه و آماده باش تا ببینیم چی میشه. دخترم تو کلوپ مامانای بهمن ماه سال 91 شرکت میکنم باورت نمیشه تو این روزا هی نینی های جدید متولد میشن و یه حس خاصی بهم دست میده برای دیروز 3 تا زایمان داشتن و امروز 2 تا برای فردا هم انش...
1 بهمن 1391

36 هفتگی عشقم دختر گلم

سلام ناز گل مامان خوبی عسلم به سلامتی هفته با هم بودیم و دیگه مدت کمی مونده تا بیای بغلم و روی ماهت رو ببوسم . هفته گذشته رفتم پیش خانم دکتر تا برگه بیمارستان رو بگیرم و دکتر بعد از شنیدن صدای قلب شما و چک کردن وزن و فشارم کمی حساب کرد و بهم گفت 4 بهمن بیا برای زایمان و من در کمال تعجب گفتم مگه نگفتید که هفته آخر دی ؟ که گفت نه اشتباه شده 4 بهمن بیا !!!!!!!!!!! و چون بابایی و مامانی میخوان 3 بهمن برن مکه با کلی خواهش قبول کرد که شما رو 2 بهمن بدنیا بیاره . پس تاریخ تولد شما میشه 2 بهمن البته اگر عجله ای برای زود بدنیا اومدن نداشته باشی 6 روز بعدش هم تولد منه .هوراااااا من و دخترم بهمن ماهی شدیم . دکتر اجازه رنگ و مش رو بهم ن...
9 دی 1391

34 هفتگی

سلام عسلم خوبی مامانی قربون اون دست و پا زدنت برم من که هر وقت صدای زنگ موبایل میاد کلی ورجه وورجه میکنی و مامان رو به خنده میندازی. خوشگل من   هفته شد که با هم همسفریم و تنها 4 هفته دیگه روی ماهت رو میبینم انشاالله . چشم انتظارتم گلم خواهرت بیشتر . راستی دو هفته دیگه تولد محدثه ست دیروز رفتم براش کادو گرفتم آخه پشت ویترین یه مغازه یه گوی موزیکال که توش دو تا عروسک بود دیده بود و دوستش داشت بهم میگفت مامان من آرزومه یه روز تو اون رو برام بخری و من هم دیروز وقتی محدثه رو گذاشتم کلاس زبان و برگشتم خریدمش میدونم کلی ذوق میکنه عاشقشم. ...
26 آذر 1391

32 هفته شیرین

سلام دختر نازم فرشته کوچولوی مامان   هفته به خیر و خوشی و به شیرینی عسل گذشت   و فقط و فقط 6 هفته دیگه میتونیم  انشاالله وجود نازنینت رو در آغوش بگیریم بیصبرانه منتظر اون روزم. ماشاالله کمی سنگین تر شدی . شبها خیلی سخت میتونم بخوابم با اینکه طی روز کارم زیاده و شب خسته میشم باز هم سخت میتونم بخوابم ولی با حرکتهایی که میکن...
19 آذر 1391

28 هفتگی فندق مامان

سلام فندق مامان خوبی دخترکم ما وارد هفته شدیم و به سلامتی 1٠ هفته دیگه تا دیدار ما باقی مونده . دیروز با بابایی داشتیم برای اسم تو تصمیم میگرفتیم که از بین اسمها از اسمهای مانیا یعنی علاقه بسیار زیاد و مرسانا یعنی هدیه خداوند و مهرسا یعنی مانند خورشید و مهسان یعنی مانند ماه زیبا و مهدیس یعنی شبیه ماه بسیار زیبا و سفید خوشمون اومد که قرار شد روی اینها فکر کنیم و یکی رو انتخاب کنیم که به نظرمون مهدیس به اسم محدثه بیشتر شباهت داره حالا هر روز به یه اسم صدات میکنیم تا یکیش رو انتخاب کنیم . ...
19 آذر 1391

33 هفتگی فندقم

سلام فندقم خوبی گل من به سلامتی و میمنت هفته از زندگی فرشته مهربون من تو دل مامانی میگذره و نهایت تا  هفته دیگه تو بغلمی . هم خوشحالم از اومدنت و هم نگران از خیلی چیزها ولی بیشتر خوشحالم و روزها رو برای دیدنت میگذرونم . کار نقاشی اتاقت رو شروع کردم و تا حدودی اونی که میخواستم شده بابایی هم خوشش اومده و به امید خدا یکی دو روز دیگه تمومه . ...
19 آذر 1391

31 هفتگی نازگلم

سلام عسلم نازگلم خوبی عشق من مامانی خیلی خوشحاله که الان هفته شده که  مهمون دل مامانی به امید خدا 7 هفته دیگه مونده  که قدم تو زندگی ما بذاری خیلی منتظر اون روزم . هفته گذشته هفته خیلی بدی بود برام .این چند روز هم غذای نذری خوردم که انشاالله روی شما تاثیر داشته باشه   الان بهترم توصیه های دکتر رو جدی تر گرفتم منتظر هفته دیگه هستم تا صدای قلب مهربونت رو بشنوم  دو روزه که احساس بهتری دارم و به چیزهای خوب فکر میکنم تقریبا بارداری سختی داشتم الب...
19 آذر 1391

30 هفتگی دخر نازم

سلام عسل مامان جیگر من مبارکه یک هفته بزرگتر شدی هفته شد که همراه مامانی و انشاالله 8 هفته دیگه تو بغل مامانی الان که دارم مینویسم تند تند داری سکسکه میکنی و لگدهای محکم نثار دل مامان میکنی امروز صبح یه اتفاق جالب افتاد تازه از خواب بیدار شده بودم ولی شما هنوز لالا بودی که محدثه اومد دهنش رو گرفت کنار دل من و گفت سلام صبحت بخیر خواهری که یهو یه لگد خیلی خیلی محکم زدی طوری که دل مامانی  خورد تو دهن محدثه اونم خیلی خوشش اومد و هی باهات حرف زد و تو هی با لگدهات جوابش رو دادی خلاصه  محدثه خیلی لذت برد و هی میخندید و برای من هم خیلی با هیجان بود...
19 آذر 1391

29 هفتگی

سلام عسل مامانی   هفته شد که همراه مامانی با غم و شادیم شریک هستی همنفسمی 9 هفته دیگه مونده بیای بغلم وقتی به این فکر میکنم که تا دو ماه دیگه و شاید کمتر همراه مامانی هم از ته دلم خوشحال میشم و لحظه شماری میکنم هم یه غم بزرگی میاد تو دلم . این روزها دیگه دارم بیشتر از قبل سنگینتر میشم و دردهای بیشتری به سراغم میاد و اذیت میشم ولی به خاطر روی ماه تو و اون حس مادری تحملشون میکنم دیگه باید دو هفته یکبار برم دکتر وضعیتمون رو چک کنه میبوسمت عشق من ...
21 آبان 1391