مهدیسمهدیس، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات مهدیسم

با کلی تاخیر دوباره اومدیم

1392/10/23 11:49
نویسنده : مامان نسرین
814 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم خوبی امیدوارم چند سال دیگه وقتی این نوشته ها رو میخونی کلی به کارایی که میکردی بخندی و بدونی که چه بلاهایی سر مامان میاوردیکلافه

ببخش مامان رو که بعد از مدتها الان دارم برات مینویسم البته تقصیر خودته وقتی من میشینم پای کامپیوتر انقدر گریه میکنی و سرت رو میکوبی به میز که بغلت کنم بعد هم هی میزنی روی کیبورد و با انگشت تایپ میکنی از نظر خودت وای که چه دیدنی و خنده دار میشی تو اون لحظه چند بار هم تو این مدت برات نوشتم ولی تو دو بار کامپیوتر رو خاموش کردی و همه پرید و یک بار هم اینقدر کوبیدی رو کیبورد که باز هم همه پرید و من دیگه نتونستم بنویسمگریهخنده خیلی شیطنتت زیاد شده من اصلا فرصت نمیکنم به محدثه جون برشم و اون طفلک هم خودش به درسهای خودش و زبانش میرسه دلم براش میسوزه چون براش وقتی نمیذارم و تو کل وقتم رو گرفتی مدام از پاهای من آویزونی که بغلم کن و در حال گریه کردنی وای به حالم که اگر مهمونی بریم یا مهمون بیاد واقعا بیچارم میکنی محدثه اصلا اینطور نبود . از کارهای این روزهات بگم که میمیری از خنده مثلا دیشب بشقاب غذای محدثه رو برگردوندی روی فرش و رو خودت اونم ماکارانی کاملا آغشته به سس قرمز ببین چه به روز فرش کرم رنگ من آوردیقهقهه و منم عصبانی شدم و محدثه بیچاره رو دعوا کردم که چرا مراقب غذات نبودی و تنبیه کردمش و اونم خوابید بعدش داشتم تو رو میخوابوندم که بیدار شدی و ادامه شیطنتها بابا هم برد گذاشتش تو رو تو اتاقتون و اومد داشتیم شام میخوردیم که من گفتم این صداش نمیاد یعنی خوابیدهآخ و بابایی هم آروم اومد پیش شما دیدم با خنده اومده قهقهه به نظرت داشتی چکار میکردی ؟

ماژیک قرمز محدثه رو از کمدش برداشته بودی لباسهاشم از کشوش ریخته بودی بیرون و داشتی شورتهای محدثه رو خط خطی میکردی ایـــــــــــــــــــــوای منخنده


روز جمعه دارم براتون تولد میگیرم یک روز بین تولد تو و محدثه رو انتخاب کردم و برای هر دوتون یک روز میگیرم . راستی تو این مدت خاله سهیلا هم نامزد کرد و عقد کرد که بماند چه پدری از من درآوردی روز نامزدی اون!هورا


دیروز داشتم یخچال تمیز میکردم البته به کمک تو

و دو تا عکس از برف بازی من و تو و محدثه

و مهدیس که عاشق تاب تاب بازیه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

آرشیدا
24 دی 92 12:52
اووووووووووووووووووووووووووه سلاااااااااااااااااااااااااام بالاخره قدم رنجه فرمودین قدم رو تخم چشمهامون گذاشتین.نمیگی ما دلمون تنگ میشه واسه این دخترات مخصوصا این فسقلهعزیزم ماشاله چقدر بزرگ شده عکس اخری خیلی ناز شده . جیگرتو سودی جون منم دلم تنگ شده
نیلوفر/مامانه روژینا
2 بهمن 92 1:00
ای جانم عزیزم.شیطونک خاله.ماشالله بزرگتر شدی .خیلی هم بانمکتر شدی.بووووووووووووووووس مرسی خاله جونی