مهدیسمهدیس، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات مهدیسم

تکون خوردنات

الان چند روزی میشه که تو دلم ضربه های نبض مانندی که وارد میکنی رو احساس میکنم البته دکتر میگه زوده ولی من مادرم و تشخیصم اشتباه نیست وقتی محدثه هم تو دلم بود همینطور احساس میکردم که دکترم میگفت اشتباه میکنی و وقتی داشت سونو میکرد با اینکه مانیتور به سمت خودش بود من بهش میگفتم که الان داری ضربه میزنی و الان تکون میخوری و فهمید که احساسم درست بود آخه مادر یه چیز دیگست قربونت برم پس بنابر این شما حرکتت رو چند روزه که شروع کردی حدودا از روز 1391/4/20 به امید روزی که جون بگیری و با ضربه هات شکمم رو تکون بدی عاشقونه دوستتون دارم مامانی ...
2 مرداد 1391

سونوی NT

سلام سلام به نینی جونم و همه دوستای خوبش دیروز به همراه بابایی و محدثه رفتیم سونو و چون تا شب حالم خوب نبود امروز    خاطره دیروز رو مینویسم. خدا رو شکر دکتر گفت همه چی نرماله    و در وضعیت خوبی قرار داره . شما هم که ماشاالله بهت یه لحظه آروم نگرفتی مدام در حال تکون دادن دست و پاها و حرکت بودی و من از دیدن این صحنه هی خندم میگرفت و دکتر میگفت نخند و من به زور خودم رو کنترل کرده بودم . محدثه و بابایی هم تو ال سی دی شما رو تماشا میکردن و حسابی خوششون اومده بود جای دایی علیت حسابی خالی بود تا اونجا رو بذارن رو سرشون . محدثه وقتی ...
2 مرداد 1391