مهدیسمهدیس، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات مهدیسم

وسایل خانوم خوشگله

امروز میخوام عکس تعدادی از وسایلت رو بذارم تا یادگاری برات بمونه . دیروز من و بابایی از طرف شما رفتیم برای محدثه هدیه خریدیم تا وقتی بدنیا اومدی انشاالله بهش هدیه بدی قربون دخترای گلم برم عاشقتونم این قنداق فرنگیته عزیزم توش لالا کنی و خواهری رو ببریم مدرسه و بیاریم و مهمونیهای شاد بریم     این هم سرویس خوابته گلم البته گهواره زیبات هم جمع شده تو کارتونه به امید روزی که توش بخوابی و خوابهای رنگی و شیرین ببینی و اینها هم چند تا سرهمی به خوشی بپوشی نازم و لباسهای نخی راحتی لباسهای مهمونی اولی به سلیقه دایی علی و دومی سلیقه محدثه جونه اینهم کلاه زمستونی تا سر خوشگلت سرما نخ...
6 آبان 1391

بالاخره لپ لپ مامان باز شد

سلام نینی خوشگلم چند روز بود نینی وبلاگ قطع بود و نتونستم زودتر برات بنویسم معذرت . روز یکشنبه 91.6.12 ساعت 7 عصر رفتم سونو و آقای دکتر بعد کلی جستجو بهم خبر داد که یه دختر کوچولو تو لپ لپ مامان قایم شده و ما کلی ذوق کردیم البته بیشتر از همه محدثه ذوق میکرد قبل اینکه دکتر بیاد همش میگفت خدایا 3 به 1 بشیم و خدا هم دعاش رو مستجاب کرد آقای دکتر هم بهش گفت ایول تو بردی . خلاصه 3 روزه که به آرزوهای دخترونه خوشگل فکر میکنم خیلی خوشحالم دخترم . موقع سونو پشتت رو به ما کرده بودی و به هیچ وجه برنگشتی و برای دیدنت دکتر محکم شکمم رو فشار میداد که از زور...
15 شهريور 1391

اولین مسافرت تو دل مامانی

  قرار بود هفته دیگه برم سونو که نمیشه آخه یه مسافرت در پیش داریم و قراره من و شما با بابایی و محدثه بریم اصفهان بعدش هم که تهران تعطیله و میمونه برای بعد تعطیلات . این مسافرت خیلی برام جالبه چون وقتی محدثه تو دلم بود و درست همین سنی بود که بابایی ماموریت اصفهان داشت و سه نفری رفتیم اونجا خیلی خوش گذشت سومین سالگرد ازدواجمون بود و ما سه نفری شدیم برای یادگاریش هم سه تا بشقاب مینا کاری خریدیم حالا دوباره اون اتفاق زیبا داره میفته و ما چهار نفری میرین اصفهان و من خیلی خوشحالم و تو فکر ...
28 مرداد 1391

اولین سونوگرافی

فینگیلی جونم عسل مامان دیروز رفتم سونو و کوچولوی خودم رو تو مانیتور دیدم قرار شد دو هفته دیگه دوباره برم تا دکتر از وضعیتت مطمین بشه ولی به من گفت فشارم خیلی بالاست و ممکنه وضعیتم بحرانی بشه خیلی نگرانم مامانی   ...
2 مرداد 1391

اولین هدیه

سلام کوچولوی ناز نازیم خوبی مامانی اولین هدیه ات رو خاهر نازت چند روز پیش برات خریده بود و چون مامانی حالش خوب نبود نتونست برات بذاره که حالا برات میذاریم این هم عکس اولین هدیه و هدیه بعدی خواهری   ...
2 مرداد 1391

اولین باری که قلب کوچولوت رو دیدم

مامانی دیروز رفتم مطب خانوم دکتر وقتی تو مانیتور دیدم ماشاالله بزرگ شدی و اون قلب کوچولوت رو دیدم خیلی ذوق کردم والبته خیلی دلم آرومتر شد قربون اون قلب مهربونت بشم فرشته کوچولوی من ...
2 مرداد 1391

تکون خوردنات

الان چند روزی میشه که تو دلم ضربه های نبض مانندی که وارد میکنی رو احساس میکنم البته دکتر میگه زوده ولی من مادرم و تشخیصم اشتباه نیست وقتی محدثه هم تو دلم بود همینطور احساس میکردم که دکترم میگفت اشتباه میکنی و وقتی داشت سونو میکرد با اینکه مانیتور به سمت خودش بود من بهش میگفتم که الان داری ضربه میزنی و الان تکون میخوری و فهمید که احساسم درست بود آخه مادر یه چیز دیگست قربونت برم پس بنابر این شما حرکتت رو چند روزه که شروع کردی حدودا از روز 1391/4/20 به امید روزی که جون بگیری و با ضربه هات شکمم رو تکون بدی عاشقونه دوستتون دارم مامانی ...
2 مرداد 1391