مهدیسمهدیس، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات مهدیسم

12 هفتگی فینگیلی

عزیز دلم امروز  هفته شده که ما زندگی دو نفرمون رو شروع کردیم خدا رو شکر اون علایم بد که برای تو خطرناک بود رفع شد از این بابت خیلی خوشحالم ولی دو روزه که گرما زده شدم و دیروز رفتم دکتر و نوار قلب و آزمایش دادم که نوار قلب طبیعی بود ولی من حالم بهتر نشد . البته امروز علایم بهبودی دارم . عصر قراره برم پیش خانم دکتر و خیلی خوشحالم که امروز تو سونو میبینمت ولی بابت آزمایشات غربالگری نگرانم امیدوارم به خیر بگذره . آقا جون هم از دیروز صبح تا به حال بیمارستانه آخه سکته کرده و من خیلی براش ناراحتم   و اصلا دلم نمیخواد براشون اتفاق بدی بیفته بیا با هم دعا کنیم حالش زود زود خوب بشه . الان 1 ماهه که جایی ن...
8 مرداد 1391

13 هفتگی عسلم

سلام مامانی   هفتگیت مبارک عزیز دلم ما هر سه تامون (بابایی محدثه من) خیلی ذوق داریم چون فردا میخوایم بریم سونوگرافی و گلمون رو ببینیم . بابایی و محدثه خیلی لحظه شماری میکنند چون بار اولیه که تو رو میبینند      منم هم خوشحالم و هم نگرانت امیدوارم که سالم باشی فردا بعد از سونو باید برم آزمایش غربالگری بدم . از راه دور میبوسمت گلم ...
8 مرداد 1391

هفته چهاردهم

سلام عسل مامان ما به سلامتی و میمنت وارد هفته چهارده  شدیم هورا هر دوتامون حالمون خوبه خدا رو شکر و شما هر روز بیشتر از روز قبل ضربه هات محکم تر شده ماشاالله فکر میکنم خیلی شیطون باشی بلاچه . سه شب پیش خوابت رو میدیدم دیدم به دنیا اومدی و پسری اسمتم گذاشتیم عرشیا خیلی مو داشتی و ناز بودی شبیه کوچیکیای دایی علی بودی . برای من و بابایی فرقی نداره چی باشی سلامتی ات مهمترین چیزه برامون ولی محدثه و دایی برای فهمیدنش لحظه شماری میکنند . میبوسمت ناز مامان ...
8 مرداد 1391

بدون عنوان

عزیزم امروز جواب آزمایشم رو گرفتم دیروز هم خانم دکتر گفت ١٠ روز دیگه برم سونوگرافی  خیلی خوشحالم راستی یه هدیه      هم از طرف تو   خریدم برای محدثه تا کم کم آمادش کنم تا تو رو بهش معرفی کنم . ...
2 مرداد 1391

اولین سونوگرافی

فینگیلی جونم عسل مامان دیروز رفتم سونو و کوچولوی خودم رو تو مانیتور دیدم قرار شد دو هفته دیگه دوباره برم تا دکتر از وضعیتت مطمین بشه ولی به من گفت فشارم خیلی بالاست و ممکنه وضعیتم بحرانی بشه خیلی نگرانم مامانی   ...
2 مرداد 1391

اولین هدیه

سلام کوچولوی ناز نازیم خوبی مامانی اولین هدیه ات رو خاهر نازت چند روز پیش برات خریده بود و چون مامانی حالش خوب نبود نتونست برات بذاره که حالا برات میذاریم این هم عکس اولین هدیه و هدیه بعدی خواهری   ...
2 مرداد 1391

اولین باری که قلب کوچولوت رو دیدم

مامانی دیروز رفتم مطب خانوم دکتر وقتی تو مانیتور دیدم ماشاالله بزرگ شدی و اون قلب کوچولوت رو دیدم خیلی ذوق کردم والبته خیلی دلم آرومتر شد قربون اون قلب مهربونت بشم فرشته کوچولوی من ...
2 مرداد 1391

تولد دایی علی

  جمعه تولد دایی علی جونت بود قرار بود عصر 2 ساعت بریم خونشون و چون من حالم خوب نبود نرفتیم که یهو دیدیم سر و کله دایی با یه کیک بزرک پیدا شد و پشت سر خاله مریم و بابایی و مامانی هم اومدن و محدثه و بابا علی جند تا بادکنک فوت کردند و بعد حسابی شلوغ کردند و من با وجود درد زیاد کلی بهم خوش گذشت و کلی روحیه گرفتم خیلی از اومدنشون خوشحال شدم . بابا علی هم حسابی سنگ تموم گذاشت و من ازش ممنونم دوستت دارم علی که اینقدر مهربونی راستی به قول محدثه یه عکس 5 نفره هم گرفتیم من و تو بابایی محدثه و دایی و کلی خندیدیم ...
2 مرداد 1391