مهدیسمهدیس، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات مهدیسم

خوش آمدی عزیزم

سلام فینگیلی مامان امروز فهمیدم خدای مهربون تو رو تو دل من جا کرده تا خانواده 3 نفره ما رو شادتر کنه.  مامانی هنوز باورم نمیشه ما داریم میشیم 4 نفر عسلم  محدثه جون خیلی برای اومدن تو دعا میکرد الان نمیودونه  تو داری تو دل مامان رشد میکنی  وگر نه خیلی ذوق میکنه . من خیلی خوشحالم از اومدنت باورت میشه از ساعت 4:30صبح بیدارم و به فکر تو ام . خیلی دوستتون دارم مامان به جمع ما خوش اومدی نازم ...
8 مرداد 1391

11 هفتگی گلم

      هفتگی ما   سلام سلام به نینی خوشگلم و تموم فرشته هایی که تو دل ماماناشون هستند حالتون خوبه ناز نازیا مامانی ببخشید دیر به دیر میام برای نوشتن خاطراتت چون خانوم دکتر بهم استراحت مطلق داده و گفته با کامپیوتر کار نکن . خدارو شکر از اول این هفته حالم خیلی بهتر شده کاش این هفته زودتر تموم بشه و برم پیش خانم دکتر و از سلامتت باخبر بشم آخه دو هفته پیش بهم گفت یه خطر وجود داره و البته بعد از استفاده دارو و استراحت عذاب آور حالم خیلی بهتر شده باید همینجا از بابایی هم یه تشکر حسابی بکنم آخه خیلی کمکم کرد و حسابی کمکم کرد و&n...
8 مرداد 1391

12 هفتگی فینگیلی

عزیز دلم امروز  هفته شده که ما زندگی دو نفرمون رو شروع کردیم خدا رو شکر اون علایم بد که برای تو خطرناک بود رفع شد از این بابت خیلی خوشحالم ولی دو روزه که گرما زده شدم و دیروز رفتم دکتر و نوار قلب و آزمایش دادم که نوار قلب طبیعی بود ولی من حالم بهتر نشد . البته امروز علایم بهبودی دارم . عصر قراره برم پیش خانم دکتر و خیلی خوشحالم که امروز تو سونو میبینمت ولی بابت آزمایشات غربالگری نگرانم امیدوارم به خیر بگذره . آقا جون هم از دیروز صبح تا به حال بیمارستانه آخه سکته کرده و من خیلی براش ناراحتم   و اصلا دلم نمیخواد براشون اتفاق بدی بیفته بیا با هم دعا کنیم حالش زود زود خوب بشه . الان 1 ماهه که جایی ن...
8 مرداد 1391

13 هفتگی عسلم

سلام مامانی   هفتگیت مبارک عزیز دلم ما هر سه تامون (بابایی محدثه من) خیلی ذوق داریم چون فردا میخوایم بریم سونوگرافی و گلمون رو ببینیم . بابایی و محدثه خیلی لحظه شماری میکنند چون بار اولیه که تو رو میبینند      منم هم خوشحالم و هم نگرانت امیدوارم که سالم باشی فردا بعد از سونو باید برم آزمایش غربالگری بدم . از راه دور میبوسمت گلم ...
8 مرداد 1391

هفته چهاردهم

سلام عسل مامان ما به سلامتی و میمنت وارد هفته چهارده  شدیم هورا هر دوتامون حالمون خوبه خدا رو شکر و شما هر روز بیشتر از روز قبل ضربه هات محکم تر شده ماشاالله فکر میکنم خیلی شیطون باشی بلاچه . سه شب پیش خوابت رو میدیدم دیدم به دنیا اومدی و پسری اسمتم گذاشتیم عرشیا خیلی مو داشتی و ناز بودی شبیه کوچیکیای دایی علی بودی . برای من و بابایی فرقی نداره چی باشی سلامتی ات مهمترین چیزه برامون ولی محدثه و دایی برای فهمیدنش لحظه شماری میکنند . میبوسمت ناز مامان ...
8 مرداد 1391

بدون عنوان

عزیزم امروز جواب آزمایشم رو گرفتم دیروز هم خانم دکتر گفت ١٠ روز دیگه برم سونوگرافی  خیلی خوشحالم راستی یه هدیه      هم از طرف تو   خریدم برای محدثه تا کم کم آمادش کنم تا تو رو بهش معرفی کنم . ...
2 مرداد 1391

اولین سونوگرافی

فینگیلی جونم عسل مامان دیروز رفتم سونو و کوچولوی خودم رو تو مانیتور دیدم قرار شد دو هفته دیگه دوباره برم تا دکتر از وضعیتت مطمین بشه ولی به من گفت فشارم خیلی بالاست و ممکنه وضعیتم بحرانی بشه خیلی نگرانم مامانی   ...
2 مرداد 1391

اولین هدیه

سلام کوچولوی ناز نازیم خوبی مامانی اولین هدیه ات رو خاهر نازت چند روز پیش برات خریده بود و چون مامانی حالش خوب نبود نتونست برات بذاره که حالا برات میذاریم این هم عکس اولین هدیه و هدیه بعدی خواهری   ...
2 مرداد 1391

اولین باری که قلب کوچولوت رو دیدم

مامانی دیروز رفتم مطب خانوم دکتر وقتی تو مانیتور دیدم ماشاالله بزرگ شدی و اون قلب کوچولوت رو دیدم خیلی ذوق کردم والبته خیلی دلم آرومتر شد قربون اون قلب مهربونت بشم فرشته کوچولوی من ...
2 مرداد 1391