تولد دایی علی
جمعه تولد دایی علی جونت بود قرار بود عصر 2 ساعت بریم خونشون و چون من حالم خوب نبود نرفتیم که یهو دیدیم سر و کله دایی با یه کیک بزرک پیدا شد و پشت سر خاله مریم و بابایی و مامانی هم اومدن و محدثه و بابا علی جند تا بادکنک فوت کردند و بعد حسابی شلوغ کردند و من با وجود درد زیاد کلی بهم خوش گذشت و کلی روحیه گرفتم خیلی از اومدنشون خوشحال شدم . بابا علی هم حسابی سنگ تموم گذاشت و من ازش ممنونم دوستت دارم علی که اینقدر مهربونی راستی به قول محدثه یه عکس 5 نفره هم گرفتیم من و تو بابایی محدثه و دایی و کلی خندیدیم ...